جاوید باشی وطنم
اولین پادشاه این سلسله کیقباد است از نژاد منوچهر که به همت رستم بر تخت نشست.مدت سلطنت او پانزده سال است . درایام او رستم تورانیان را شکست فاحشی داد.پس از او کیکاووس شاه شد ودر جنگ با دیوهای مازندران دستگیر گردید،با تمام سپاهیانش اسیر گشت.رستم برای استخلاص او دامان مردانگی بر کمر زده،متحمل زحمات زیادی شد وهفت واقعه عجیب وفوق العاده که مشهور به هفت خوان است برای او رخ داد ازقبیل جنگیدن باشیر،اژدها،جادوگر ودیوان. در واقعه هفتم رستم دیو سفید را مغلوب کرد وکیکاووس را نجات داد.دیگر از وقایع ایام کیکاووس لشکر کشی بجانب هاماوران(یمن) است.حکمران این دیار مغلوب گردیده،دختر خود سودابه را به پادشاه ایران داد واو را نزد خویش دعوت گرفت. هنگام مراجعت طایفه ای از وحشیان کیکاووس و تمام همراهانش را اسیر ساختند. باز هم به همت رستم کیکاووس نجات یافت. پس از این جنگ ها ،دیندار وبی دین،انسان ودیو مطیع او گشتند.کاووس دیوان را واداشت قلعه هایی در البرز بسازند ولی این گروه که به اجبار آنها را بکار گماشته بودند از کیکاووس ناراضی بوده خواستند بقسمی او را بهلاکت رسانند.یکی از آنان بشکل غلامی درآمده بپادشاه گفت سلطنت تو نباید منحصر به زمین باشد ولازم است از طریق سیر خورشید ومسیر آن واقف گردی.پادشاه امر داد عقابهای کوچکی را تربیت کردند وبعد چهار عقاب را از میان آنها اختیار کرده بر تخت خود بست و به اسمان حرکت کرد.عقاب ها خسته شدند و او را در آمل فرود آوردند.پادشاه مایوس شده دیگر نخواست از جنگل مازندران خارج شود ولی در اخر بزرگان مملکت او را یافته به پایتخت برگرداندند. سودابه زوجه پادشاه سیاوخش(سیاوش)پسر او را که از زن دیگر داشت متهم نمود که قصد خیانت به آن زن داشته است.سیاوش برای ثبوت بی تقصیری خود از میان آتش بگذشت وچون صدمه به او نرسید همه دانستند که سودابه دروغ گفته وتهمت زده است.در همان احوال افراسیاب به جنگ ایران آمد.سیاوخش با اجازه پدر وبا مساعت رستم درخواست صلح کرد وسیاوش آن را رسما قبول نمود ولی کیکاووس آن راتصویب نکرد وسیاوش چون نمیخواست برخلاف صلحی که واقع شده رفتار نماید وخیانت کند خود را به دشمن تسلیم کرد.افراسیاب دختر خود فرنگیس را به او داد واز این وصلت پسری بوجود آمد که نام او را کیخسرن نهادند وقبل از ولادت او سیاوش بتحریک گرسیوز کشته شد. گیو پسر گودرز پس از هفت سال تجسس کیخسرو را ملاقات کرد واو را به ایران آورد.تاریخ کیخسرو پر است از جنگهایی که با افراسیاب کرده است.ایزانیان گاه فاتح وزمانی مغلوب میشدند.رستم اشکبوس پهلوان تورانی را مغلوب نمود.در آخر نزدیک دریاچه چیچست(ارومیه)افراسیاب دستگیر گردیده و کشته شد. در تمام این احوال رستم کمال تهور ،فداکاری وقدرت را نشان داده است.کیخسرو پس از کیکاووس بر جای او نشست.دوره سلطنت این پادشاه بخوبی بگذشت زیرا دشمن دیرینه ایرانیان یعنی افراسیاب را از بین برده بود واژدهای مهیبی که بین فارس و اصفهان قرار گرفته بود رابکشت.کیخسرو فقط چهار دختر داشت.پسرش (اخرورا)در زمان حیات ژدر رحلت کرد. از این سبب لهراسب را که یکی از اخلاف کیقباد بود را بجانشینی خود معین کرد.سپس خواست بر آسمان رود واز کوههای بلند بالا رفت.در آخر نزدیک چشمه ای ناپدید گشت واتباعش هر چه جستجو کردند او رانیافت. لهراسب پایتخت خود را بلخ قرار داد.ازین موقع تغییراتی درمذهب ایرانیان مشاهده میشود.تورانیان را بت پرست میخوانند(شاید مذهب بودایی داشته اند)افسانه های ملی نزدیک به وقایع تاریخی میشود.لهراسب دو پسر داشت.گشتاسب و زریر. گشتاسب از پدر کدورتی بهم رسانید وخواست در نزد پادشاه هند برود ولی زریر او را از این اقدام باز داشت وگفت شایسته نیست یکنفر مومن حقیقی پناه به بت پرست ببرد. ازین جهت گشتاسب بدیار مغرب رفت وخواستبرای گذران امور خود پست ترین شغل ولو مهتری یا شترداری را قبول کند اما قیافه اش به قدری نجیب بود واز سیمایش بطوری آثار بزرگی پدیدار میگشت که احدی حاضر نگردید یک چنین شغلهای پستی را به او واگذارد. در اخر شاگرد آهنگر شد وبقدری قوی بود که آهن وسندان در زیر ضربتش خرد گردید.دهقانی به او پیشنهاد کرد تا در زمره خواستگاران دختر امپراطور روم در آید وبین اشخاصیکه برای این مقصود در نزد دختر میروند او هم حاضر گردد.گشتاسب بدین نصیحت عمل نمود ودختر امپراطور دانست این همان شخصی است که قبلا در خواب دیده است وبه مزاوجت او درامد.امپراطور هر دو را از مملکت خود براند.لیاقت واعمال قابل توجه گشتاسب موجب شد که پدرش مجددا سر لطف آمده اورا بطلبید.لهراسب امور مملکت را بر دست پسر گذاشت وخود در آتشکده مشغول یزدان پرستی شد. ارجاسپ که پادشاه توران شده بود به جنگ ایرانیان شتافت ومحاربه سختی در حدود جیحون رخ داد و در ان فتح نصیب ایرانیان گردید ولی زریر برادر گشتاسب کشته شد.مجددا چون بلخ بدون ساخلو بود ارجاسب بدان حدود شتافت.لهراسب از گوشه انزوا بیرون آمده وبا کمک اهالی با دشمن بجنگید ودر میان جنگ کشته شد. گشتاسب خواست آن شهر را از ارجاسب باز ستاند ولی شکست خورد ومجبور گردید با لشکرش در کوههای بلند اقامت کند. وزیر دانشمند او جاماسب به او چنین گفت که فقط اسفندیار میتواند او را از این بلیه نجات دهد.گشتاسب پسر خود اسفندیار را در اثر سعایت سخن چینان از خود دور ساخته بود.جاماسب آن جوان دلیر را حاضر کرد که ایران را نجات دهد وگشتاسب متعهد شد تاج وتخت را به او واگذار نماید.از وقایع مهم زمان گشتاسب ظهور زردشت و گرویدن این پادشاه به آیین اوست.در این خصوص در شاهنامه از قول دقیقی چنین آمده است: زایوان گشتاسب تا پیش کاخ درختی کشن بیخ وبسیار شاخ همه برگ او پند وبارش خرد کسی کوچنین برخورد کی مرد خجسته پی ونام او زردهشت که اهریمن بدکنش را بکشت به شاه جهان گفت پیغمبرم تو را سوی یزدان همی رهبرم اسفندیار هم به آیین زردشت در آمده بود وخاصه چون جاماسب او راحاضر کرد که با تورانیان بجنگد اسفندیار دامان همت بر کمر زده ارجاسب را تعقیب کرد وبلخ را از او بازستد. سپس برای رهایی دو شاهزاده خانم که تورانیان از بلخ برده بودند دلیری به خرج داده وپس از هفت واقعه فوق العاده ارجاسب را دستگیر کرده وبکشت.گشتاسب اسفندیار را به جنگ رستم فرستاد.جنگ اسفندیار رویین تن با رستم دستان که به آیین زردشت در نیامده بود ونبرد این دو پهلوان زبر دست که هیچکدام نمی توانست دیگری را مغلوب کند از صفحات زیبای شاهنامه ی شاعر طوس است.در آخر رستم بدستور سیمرغ باچوب دو شاخه گز توانست حریف خود را از میدان بدر کند.بروایتی رستم،بهمن پسر اسفندیار را تربیت کرد وگشتاسب در آخر کار گوشه گیری اختیار کرده سلطنت را به بهمن که معروف به دراز دست است واگذاشت. روایت دیگر آنکه بهمن برادر اسفندیار است و پس از اسفندیار جای او را گرفت. رستم در اثر خیانت برادرش شغاد که از مادر دیگر بود در خندقی پر از تیغ وخار افتاده بهلاکت رسید وبهمن به انتقام مرگ اسفندیار،فرامرز پسر رستم را از سیستان براند. پس از بهمن زوجه یا دختر او،همای بر تخت نشست. همای مادر داراب است وسلطنت را به پسر واگذاشت. داراب با فیلیپ مکدونی بجنگید و دختر او را بگرفت، ولی پس از آنکه دختر حامله گردید او را رها کرد.طبق روایات اسکندر مکدونی پسر همین دختر است که از داراب (بعد از اینکه از قید ازدواج رها گشت) بدنیا آورد. ایرانیان باور نمیکردند که یک نفر اجنبی بتواند دولت کیان رامنقرض سازد واز این جهت اسکندر را پسر داراب اول دانستند.بعد از داراب اول پسرش داراب دوم که مشهور به بیرحمی و بخل است جای او نشست واز اسکندر که جای پدرش فیلیپ نشسته بود وطالبه خراج نمود.بالنتیجه جنگ در گرفت،اسکندر بلاد ایران را فتح کرد و در آخر داراب دوم بدست دو نفر از یاران خود جانوسیار و ماهیار کشته شد. از آن تاریخ به بعد داستان های ملی ایران متصل بوقایع تاریخی میشود.
Design By : ParsSkin.Com |